اجتماعی

مداوای فرهنگ کار تیمی در کلینیک فرهنگ به صورت رایگان

اگر یک ایرانی هستید فکر کنم به اندازه ی موهای سرتون عبارت فرهنگ سازی رو شنیده باشید. بیشتر از شنیدن این عبارت شاید شنونده ی علت های بی فرهنگی بوده باشید. متاسفانه من هم این بار قصد دارم برم روی منبر و حوصله شما رو سر ببرم. اما شاید حرفای جدیدی لابه لای این گفته های من باشه. حرفایی که دقیقا به درد نرم افزاری ها بخوره! حرفایی که جاه طلبانه در مورد کار تیمی در بخش نرم افزاری در ایران هست و قصد داره چند معضل رو با ارائه راهکار حل کنه. این رو هم بگم که خود من با تجویز همین نسخه مدتی هست توی کلینیک فرهنگ بستری هستم و پزشکان معالجم از روند بهبودم رضایت دارند.

حضور مدیران و اعضای تیم
گذر زمان در جهت کسب تجربه و دریافتن ضرورت

اولین بار وقتی که برنامه فوتوشاپ رو نصب و اجرا کردم، این سوال رو زیر لب پرسیدم که خدایا این همه امکانات به چه دردی می خوره و آیا امکان داره یه روزی به همه ی این امکانات و ابزارها مسلط بشم؟ همون لحظه آرزو کردم که ای کاش این فرصت رو داشتم که همزمان با انتشار اولین نسخه فوتوشاپ من هم می تونستم از اون استفاده کنم تا در جریان ارتقا های این نرم افزار قرار می گرفتم و لازم نبود ساعت ها وقت صرف خوندن راهنما کنم و خودم رو مسلط کنم.

داستان بالا به نوعی ضرورت گذر زمان و کسب تجربه رو متذکر میشه. من در اون لحظه آرزو می کردم ره صد ساله رو یک شبه طی کنم، اما زهی خیال باطل. بدین ترتیب وقتی که شما در حرفه ای با تجربه و چیره دست باشید به خوبی به راهی که برای رسیدن به این سطح طی کردید واقف هستید. بدیهی است که طی این مسیر مستلزم صرف زمان و هزینه است.

حال این سوال پیش می آید که آیا برای درک ضرورت کار تیمی و رسیدن به بلوغ لازم گذر زمان و کسب تجربه لازم است یا خیر؟ لطفا پاسخ خود را تشریح کنید. (2 نمره)

 بله قطعا لازم است. زیرا:

– گذر زمان زمینه ساز کسب مهارت و رسیدن به بینش لازم است. پس نباید به این زودی ها شاهد بلوغ این نگرش در صنعت نرم افزار خود باشیم. چرا که به گواه مشاهدات خود، عمده فعالین این صنعت جوان را جوانان تشکیل می دهند. جوانانی که الگوهای بومی خوبی چه در محل کار و چه در دانشگاه پیش روی خود ندارند. پس به ناچار گذر زمان شهریه کلاس آنها خواهد شد تا با تجربه شوند. پس لازم است صبور باشیم.

مداوای فرهنگ کار تیمی در کلینیک فرهنگ به صورت رایگان بیشتر بخوانید »

وضعیت فعلی آزادی در اینترنت (تصویری)

چندی پیش مطلبی تحت عنوان “دولت‌ها، دشمن شماره یک اینترنت!” رو از وبلاگ امین ثابتی خوندم که برام جالب توجه بود. از این منظر که بیان می کرد در بسیاری از نقاط دنیا و نه فقط ایران بحث سانسور در اینترنت و یا به تعبیر ما کاربران ایرانی فیلترینگ اینترنت، امری مرسوم هست. در ادامه همین مباحث و برای تکمیل این چنین مطالبی بد ندیدم تا مطلبی تصویری در چهارچوب نمودار های اطلاعاتی رو با عنوان “So you still think the Internet is free” که اخیرا خوندم ترجمه کنم و با شما به اشتراک بذارم تا به دید بهتری از واقعیت حاکم بر اینترنت در دنیای امروز دست پیدا کنیم. هر چند که بنده یک کاربر ایرانی و طرفدار آزادی بیشتر اینترنت هستم، اما در ارائه این مطلب هیچ تعصبی ندارم و قضاوت همیشه بر عهده خواننده خواهد بود.

چه کسانی در دنیا دست به سانسور اینترنت می زنند؟

اغلب کشورهایی که به شبکه اینترنت متصل هستند سطحی از سانسور را بنا به سیاست های خود مجاز دانسته اند. برای کسب اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید.

نقشه وضعیت سانسور در کشورهای جهان - برای مشاهده اندازه بزرگتر کلیک کنید

وضعیت فعلی آزادی در اینترنت (تصویری) بیشتر بخوانید »

آره من خودم واردم اما…

عمدتا همه ما موقع خرید و فروش شش دانگ حواسمون جمع هست تا اشتباهی رخ نده یا متضرر نشیم یا ندیده یا نفهمیده زیر بار یه چیزی نریم و خلاصه همیشه بخایم مو رو از ماست بکشیم بیرون و بگیم که آره حواسمون هستا!

مدل با کلاس تر این تعاملات اجتماعی توی شکل گیری همکاری بین شرکت ها و افراد برای انجام پروژه ها به خوبی خود نمایی می کنه. خصوصا در شاخه آی تی که یک تکنولوژی پیشتاز هست و افراد سعی دارن تا به روز باشن و یا خودشون رو به روز نشون بدن. شاید شما هم بار ها در جلسات معارفه و پرسش و پاسخ های قبل از عقد قرار داد پروژه  شرکت کرده باشید و دیده باشید که کارفرما تلاشی چشم گیر داره تا به ما بفهمونه که به موضوعی که تخصصش هم نیست تسلط داره! خصوصا وقتی هم اسمش کامپیوتر باشه و چون همه با کامپیوتر سر و کار دارن این حس بهشون دست میده که خیلی واردن. مثلا دیالوگ ها میتونه اینطوری شروع بشه:

– … آره من خودم واردم اما وقت نمی کنم…

– … خب اینکه کاری نداره منتها چون ما…

– … خودمون هم می تونستیم، منتها ترجیح دادیم شما…

– … من خودم کامپیوتر خوندم ولی به دلیل …

حکایت اخیر آزاد کار ما هم چیزی شبیه گفته بالاست. جایی که کارفرما تماس میگیره و یادآور میشه که بله ما چون نیاز داریم این کار رو در ابعادی بزرگ چاپ کنیم نیاز هست که شما با DPI 2000 برای ما کار کنید. از طرفی آزاد کار هم به سرعت متوجه نکته ای که کار فرما می گه میشه و سعی میکنه تا بهشون تضمین بده که کاری هم که من می کنم، یعنی طراحی در حالت برداری، دقیقا نیاز شما رو مرتفع می کنه.

اما کارفرما چون با گفته های آزاد کار کمی بیگانه هست، با دلهره و نگاهی مردد بیان می کنه که نه ما با DPI بالا می خایم و دوباره سعی داره تاکید کنه که حتما همین طور باشه. آزاد کار هم که متوجه سوء تفاهم پیش اومده میشه، زبانی عامیانه در پیش می گیره و فراخور مخاطبش به اون اطمینان می ده که باشه من با DPI بالاتر از 2000 یعنی 2500 براتون می زنم که مو لای درزش هم نره.

مهمترین نکته ای که روایت بالا از نظر من به ما آزادکار ها می آموزه این هست که همیشه سعی کنیم با زبان قابل درک برای مخاطب با اون ها تعامل کنیم. درسته که انتظار داریم بسیاری از چیزهای مرسوم رو که از نظر ما ابتدایی هستن رو کارفرما ها بدونن، اما دلیل نمیشه که اصرار داشته باشیم همیشه با زبان خودمون باهاشون ارتباط بر قرار کنیم.

از طرف دیگه در رویارویی ها و گفتگو ها، کارفرما ها عمدتا میل دارن تا خودشون رو مسلط نشون بدن (این یه خصیصه طبیعی آدم هاست) و از عقیده خودشون هر چقدر هم که اشتباه باشه عقب نشینی نکنن. خصوصا اگر گفتگو در سطوح بالا و در حضور سایر افراد هم برگزار بشه. شاید بهترین توصیه در این مواقع سکوت کردن و گوش فرا دادن به کارفرما باشه و در مواقع مقتضی دیگه اشکالات به تدریج در قالب توصیه با بیانی غیر خصمانه بیان بشه. یه کلام بهتون بگم، با کار فرما سر دانشمند بودن اون و شما کل کل نکن جانم، به جاش سیاست به خرج بده و در قالب پیشنهاد و توصیه بگو که آره این ها هم هستن ها!

مطلب مرتبط:

jpeg چی هست داداش؟ نمیشه به صورت یک فایل پاور پوینت اون رو برای ما بفرستید؟

آره من خودم واردم اما… بیشتر بخوانید »

من لیسانس دارم اما راننده تاکسیم!

احساس من این هست که جامعه ایران به دلیل عدم تناسب و رعایت اعتدال همیشه توی مقاطع مختلف زمانی به شدت درگیر تجربه های اجتماعی خاصی هست که به نوعی از حد طبیعیش خارج شده. یکی از همین جریان ها بحث رفتن  به دانشگاه و علی الخصوص انتخاب رشته هست که همه ما شاید به نوعی درگیرش بودیم، هستیم و یا خواهیم بود. این طور که پیداس عمدتا عوامل مختلفی به غیر از علاقه که مهمترین فاکتور هست در انتخاب رشته تحصیلی و شغلی تاثیر گذار هست که در آینده نزدیک همین پارامترهای موثر بدجوری خود نمایی می کنند. بارها توی تاکسی، پای صحبت عمه خانم و سایرین شنیدیم که آره بیچاره فلانی فوق لیسانس اکتشافات نفت توی فضا هست اما کار گیرش نمیاد یا اینکه بیچاره پسر مش عباس این همه درس خوند آخرش هم شد راننده آژانس و از این قبیل درد و دل ها که همه ما گوشمون پر هست از این حرف ها.

اما چیزی که من اینبار قصد دارم راجع بهش صحبت کنم یه روایت جسورانه هست  از زندگی خودم و امثال خودم و قیاس اون با افرادی مثل پسر بیچاره مش عباس هست که فکر کنم الان گلاب به روتون داره توی خیابون ها مسافرکشی میکنه. بیشتر کسایی رو که من میشناسم تحث تاثیر جو مسموم همسالان و بعضا خانواده روانه دانشگاه میشن. بیشتر اون ها قبل از ورود به دانشگاه اصلا نمیدونن چی باید بخونن و چی دوست دارن بخونن. خیلی هم ساده از کنارش رد میشن و وقتی پای دلایلشون برای ورود به دانشگاه می شینی خیلی بچه گانه و مسخره به نظر میاد. خداییش بس که این بحث ها و استدلال ها و صحبت های مشاورانه و هزار کوفت و زهر مار ها رو هم شنیدیم حالمون به هم خورده و حوصله نداریم ببینم چی داره به سرمون میاد. زمان همین طور میگذره و یهو با یه مدرک پاره توی دستمون متوجه میشیم که باید دنبال یه کاری بگردیم تازه اگر گیرمون بیاد و دولت کار برای ما داشته باشه؟ گفتم دولت؟ یادتون باشه درباره این بیشتر براتون بگم.

think-resources-girlجامعه ما و جامعه های مثل ما همه چیزش تک قطبی هست و همین تفکر هم توی آحاد جامعه ریشه داره. مثلا بیشتر خانواده ها مایل بودن (یا هستن) که فرزند دلبندشون که الانم مثلا 27 سالش هست و تازه پلمبش باز شده یه کاری ور دل خودشون پیدا کنه و اسمش هم دولتی باشه، شرکت نفتی هم باشه و هزار جور مزایا هم باشه و خلاصه از این قصه ها. یکی نیست به این ها بگه که باباجان بیا دلبندت رو تحریک کن خودش یه کاری بکنه بیا دلبندت رو تشویق کن خودش کار آفرینی کنه واز هزار و یک فرصت احتمالی دیگش بهره برداری کنه. البته شب هم باید یکی به خواب والدین عزیز بیاد و بگه که تسلیم جو نشین. تسلیم ترس خودتون نشین. این همه آدم این راه کلیشه ای رو رفتن شما سعی کنید این راه رو یه طور دیگه برین. بیچاره پدر و مادر از همه جا بی خبر وقتی نگرانی دلبندک خودشون رو می بینن شروع میکنن به تکاپو ( که کار بی جایی هست. بهتر نیست بذاریم پلمب بچه خودش توسط خودش باز بشه؟) که یه کاری دست و پا کنن و غافل میشن که خودشون در گدشته ای نه چندان دور همین دلبندک رو راهی همین دانشگاه ها و کسب مدرک بی فایده کردن. چقدر من ستایس می کنم جوانی رو که با استعداد خودش ورای عرف غلط حاکم دست به کار آفرینی و یا شروع یک کسب و کار جدید خارج از حیطه کلیشه ای و دولتی میزنه. نمونه این قبیل افراد رو همه ما دیدیم اما وقتی نوبت ما میرسه با یه چیزایی که خودتون خوب میدونید مانع از متمایل شدن شما به سمت بروز استعداد واقعی شما میشه.

البته باید ذکر کنم که قرار نیست همه کار آفرین بشن و همه خلاف جهت آب شنا کنن. روی صحبت من به افرادی هست که گوش شنوا دارن. این کارا جرات میخاد، محیط نسبتا مناسب می خواد، خلاقیت میخاد و از همه مهمتر همون فاکتور کلیشه ای که بیست میلیون بار شنیدیش یعنی پشتکار رو میخاد. اگه داری بسم الله اگه نداری دوباره صد بار متن رو از اول تا آخر و از آخر به اول بخون.

کاری که من کردم این بود که از اعوان نوجوانی فهمیدم علاقه ی وافری به کامپیوتر و علوم انسانی دارم  که البته مورد اول رو بیشتر دوست داشتم. به همین دلیل بدون توجه به شرایط مسموم مدارس و کج فهمی حاکم خیلی از دور و بری ها مشتاقانه شروع به کار و تحقیق و مطالعه توی شاخه های مختلف مورد علاقم کردم. زمان گذشت و نیش همسالان تا بناگوش باز بود و من با اشتیاق و سرمست از اینکه راه خودم رو یافته بودم به پیش جولان میدادم. رسیدیم به زمان کنکور و اوقات گرامی من کمی تلخ شد و اوقات بسیاری به ظاهر شیرین گذشت. سال ها سپری شد و دوستان از نظر من رد می شدند و سر در گمی هایی که در ابتدای بحث اشاره کردم یکی پس از دیگری رخ می نمود. یکی نالان از دست دولت که چرا کار نیست؟ یکی غمگین که چرا این رشته را خوانده و یکی دلسرد از آینده کاری مبهم خود و من سرمست از شرایط خودم که علاقه ام و توما دانشم همه راه رو برام هموار می کرد. بودن یه عده هم که کاملا راضی بودن البته.

در حالیکه که ذهن شما شاید یه جای دیگه و توی حرفای من باشه بی مقدمه یه سری موارد رو لیست می کنم:

  • پدر و مادر گرامی ( اگر میتونین بهشون بگین)، از قانون طبیعت یاد بگیرین که حیوانات بچه هاشون رو بعد از تعالیم لازم به حال خودشون رها میکنن تا روی پای خودشون وای سن. من نمیگم ولشون کنید به امان خدا اما یه جایی مثل مقوله کسب و کار باید زود تر و بهتر دلبندک هاتون رو روانه بازار کار کنید.
  • دوست عزیز، مغلوب جو حاکم نشو و فقط دنبال علاقه و استعداد خودت باش. اگر راه موفقیت از دانشگاه نمیگذره هیچ اشکالی نداره. موفقیت صدها دانشمند و کارآفرین دانشگاه نرفته دنیا (مثل همین بیل گیتس خودمون) دنیا تنها یکی از دلایل بنده برای اثبات و تضمین موفقیت آتی شماست، در صورتی که علاقه خود را محوریت کار قرار بدین. این ها رو شعار ندونین. اگر فکر میکنین شعار به جمع بازندگان عالم خوش آمدید.
  • در زمان تحصیل خصوصا دانشگاه سعی کنید به اشتیاق وارد محیط کار شده (کارآموزی) و سوای داشتن انگیزه های مالی با هدف کسب تجربه مشتاقانه کار کنید. همین تجربه ها در آینده نه چندان دور برای شما درآمد زا خواهد شد. مثلا همین آزاد کاری میتونه برای بر و بکس IT خیلی مفید باشه. اگر حالش رو نداری و یا فکر میکنی انگیزش رو نداری شاید یکی از عوامل بی علاقگی به رشته ای که داری درش کار میکنی رو یافتی. چرا با خودت تعارف میکنی آخه؟
  • جامعه ما داره به سمت خصوصی سازی و کوچیک تر شدن بدنه دولت و کار آفرینی میره. پس خیال خامه که نشستی و منتظر کار دولتی و استخدامی راحت هستی. بیشتر از اینکه توی این فکرا باشی باید به فکر راه اندازی منطقی کسب و کار خودت باشی. مخصوصا اگر توی حوالی IT مشغول به کاری. یکم خارج از این درس های بی مصرف توی دانشگاه بیا مدیریت سرمایه بخون. یکم درباره کار آفرینی بخون. یکم به خودت بیشتر ایمان داشته باش و ادامه بده. همون کسایی که اون ور آب همه ما سنگشون رو به سینه میزنیم همین طوری رشد کردن. پس هنوزم دیر نیست رفیق.
  • از هر تهدید سعی کنید یه فرصت بسازید واز شراکت بیخود و باد داشتن کله پرهیز کنید. فکر نکنید همه چیز رو میدونید و آماده زدن شرکت و کسب و کار هستید. بدون تعصب و بزرگ نمایی سعی در فراگیری آموزه های لازم داشته باشید. به جای اینکه الاف پاس کردن دروس بی مصرف با نمره های بالا بشین. از تجربه های دیگران خواهشا پند بگیرید و خودتون رو خیلی استثنایی نبینید. به دنبال کارهایی باشید که به یک نیاز واقعی پاسخ بدن نه اینکه چرخ رو دوباره اختراع کنید. در این باره بیشتر صحبت خواهم کرد.
  • من راننده آژانس نیستم. یه آزاد کار خوشبختم که راهی رفته که توی این نوشته به اختصار روایت شده. حالا هم خوشحالم و برای شما می نویسم. شب ها راحت می خوابم و فکرم بازه. چرا شما اینطور نباشین؟ یادت نره که خیلی ها این راه رو فتن…

پی نوشت:

اون عکسی رو که گذاشتم به دلیل مخاطب پسند تر کردن نوشته گذاشتم. در حالی که باید یه مرد خوش تیپ و با اشتیاق و با عزمی راسخ میذاشتم که نذاشتم.اینم کمی نمک برای خوشمزه تر کردن نوشته!

من لیسانس دارم اما راننده تاکسیم! بیشتر بخوانید »

اوم چه خوشمزس…

اهمیت تغذیه این روز ها بر کسی پوشیده نیست و من هم قصد ندارم تا مثل برنامه های تلویزیونی شما رو نصحیت کنم. فقط میخام روایتی کنم از چیزی که بر من و امثال من میگذره. در سده اخیر عمده کارها از حالت فیزیکی به حالت فکری و ساکن در اومده که این میتونه بدی ها و خوبی های خودش رو داشته باشه. همون طور که مثل روز روشن هست عمده آزاد کار ها در محل شخصی و یا منزل خودشون مشغول به کار هستن. این یعنی اینکه یخچال و گنجینه خوراکی ها در تمام ساعات روز به راحتی در اختیار و در دسترسشون هست. همین عامل باعث کمی اختلال در مدل تغذیه ما میشه که میتونه در بلند مدت بد جوری گریبان گیر ما بشه.

ff41

کارهای فکری و مغزی همچون برنامه نویسی انرژی زیادی رو طلب میکنه و ممکن هست در طول روز و در حین کار بارها احساس گرسنگی به سراغ آزاد کار بیاد. همین عامل و فاکتور در دسترس بودن خوراکی ها باعث میشه که هر وقت خواستیم و با طی چند قدم و البته با پی جامه روانه آشپزخونه بشیم و یخچال مبارک رو فتح کنیم. همین اتفاق هم بارها و بارها برای آزاد کار ما هر سال رخ میده و امسال هم علی رغم توصیه ی همسرش مبنی بر ناخنک نزدن به بوقلمون شب عید، باز هم بوقلمون رهسپار شکم مبارک آزاد کار خان ما میشه!

تجربه شخصی من حکایت از این داره که با این روال عادات غذایی شخص در معرض تغییرات نا خوشایندی خواهد بود که ممکن هست باعث اختلالاتی همچون کاهش وزن بشه که اصلا خوب نیست. بهتر این هست که عادات غذایی خصوصا صبحانه و ناهار در موعد مقررش باشه و سعی در بر هم زدنش نداشته باشید. ممکن هست این توصیه خیلی کلیشه ای به نظر بیاد اما در کنارش من شما رو دعوت میکنم به اینکه چند مدت خلاف عادات مقرر رفتار کنید تا ببینید چه بلایی سرتون میاد. بعدش اگر نایی داشتین و انرژی در بدنتون باقی موند بیاین اینجا و نظرتون رو بنویسید!

اوم چه خوشمزس… بیشتر بخوانید »